در حال بارگذاری ...
دبستان و پیش دبستانی غیردولتی حدیث

دبستان و پیش دبستانی غیردولتی حدیث

logo

دبستان و پیش دبستانی غیردولتی حدیث

ورود
نوشته شده در 23 آبان 1401، ساعت 06:10

داستان باغچه مادربزرگ

خلاصه مطلب

شعر ها و داستان های کودکانه از بهترین روش ها برای سرگرم کردن کودکان هستند بنابراین بهتر است علاوه بر سرگرم کردن کودکان با کمک نقاشی های کودکانه در ساعاتی از روز اشعار و قصه های کودکانه را نیز برای آن ها بازگو کنید

دبستان وپیش دبستانی حدیث این امکان را برای شما عزیزان بوجود اورده و یک قصه زیبا و اموزنده را در اختیار شما عزیزان قرار داده است 

 

یکی بود یکی نبود.

مادر بزرگ یه باغچه قشنگ داشت که پراز گل های رنگارنگ بود.

از همه گل ها زیباتر گل رز بود.

البته اون به خاطر زیباییش مغرور شده بود و با بقیه گل ها بدرفتاری می کرد.

یک روز دو تا دختر کوچولو و شیطون که نوه های مادربزرگ بودند به سمت باغچه آمدند.

یکی از آن ها دستش را به سمت گل رز برد تا آن رابچیند، اما خارهای گل در دستش فرو رفت.

دستش را کشید و با عصبانیت گفت:

اون گل به درد نمی خوره!

آخه پر از خاره.

مادربزرگ نوه ها را صدا زد آن ها رفتند.

اما گل رز شروع به گریه کرد.

بقیه گل ها با تعجب به او نگاه کردند.

گل رزگفت:

فکر می کردم خیلی قشگم اما من پر از خارم!

بنفشه با مهربانی گفت:

تو نباید به زیباییت مغرور می شدی.

الان هم ناراحت نباش چون خداوند برای هر کاری حکمتی دارد.

فایده این خارها این است که از زیبایی تو مراقبت می کنند و گرنه الان چیده شده و پرپر شده بودی!

گل رز که پی به اشتباهاتش برده بود باشنیدن این حرف خوشحال شد و فهمید که نباید خودش رو با دیگران مقایسه کنه هر مخلوقی در دنیا یک خوبی هایی داره سپس گل رز قصه ما خندید و با خنده او بقیه گلها هم خندیدند و باغچه پر شد از خنده گل ها…

امیدواریم این قصه کوتاه برای کودکان را بخوانید و به آن ها یاد دهید داشته های خودشان را با دیگران هرگز مقایسه نکنند.

داستان باغچه مادربزرگ

ویراستار مدرسه
عمومی
23 آبان 1401، ساعت 06:10۲۰ دقیقه مطالعه
خلاصه مطلب

شعر ها و داستان های کودکانه از بهترین روش ها برای سرگرم کردن کودکان هستند بنابراین بهتر است علاوه بر سرگرم کردن کودکان با کمک نقاشی های کودکانه در ساعاتی از روز اشعار و قصه های کودکانه را نیز برای آن ها بازگو کنید

دبستان وپیش دبستانی حدیث این امکان را برای شما عزیزان بوجود اورده و یک قصه زیبا و اموزنده را در اختیار شما عزیزان قرار داده است 

 

یکی بود یکی نبود.

مادر بزرگ یه باغچه قشنگ داشت که پراز گل های رنگارنگ بود.

از همه گل ها زیباتر گل رز بود.

البته اون به خاطر زیباییش مغرور شده بود و با بقیه گل ها بدرفتاری می کرد.

یک روز دو تا دختر کوچولو و شیطون که نوه های مادربزرگ بودند به سمت باغچه آمدند.

یکی از آن ها دستش را به سمت گل رز برد تا آن رابچیند، اما خارهای گل در دستش فرو رفت.

دستش را کشید و با عصبانیت گفت:

اون گل به درد نمی خوره!

آخه پر از خاره.

مادربزرگ نوه ها را صدا زد آن ها رفتند.

اما گل رز شروع به گریه کرد.

بقیه گل ها با تعجب به او نگاه کردند.

گل رزگفت:

فکر می کردم خیلی قشگم اما من پر از خارم!

بنفشه با مهربانی گفت:

تو نباید به زیباییت مغرور می شدی.

الان هم ناراحت نباش چون خداوند برای هر کاری حکمتی دارد.

فایده این خارها این است که از زیبایی تو مراقبت می کنند و گرنه الان چیده شده و پرپر شده بودی!

گل رز که پی به اشتباهاتش برده بود باشنیدن این حرف خوشحال شد و فهمید که نباید خودش رو با دیگران مقایسه کنه هر مخلوقی در دنیا یک خوبی هایی داره سپس گل رز قصه ما خندید و با خنده او بقیه گلها هم خندیدند و باغچه پر شد از خنده گل ها…

امیدواریم این قصه کوتاه برای کودکان را بخوانید و به آن ها یاد دهید داشته های خودشان را با دیگران هرگز مقایسه نکنند.