به نام خالق یکتا
سلام برعزیزانم در سرزمین یخی نور دیده گانم از هم دور شدیم فرسنگ ها اما عشق تنها آویز ه ها ی درونم بود که غوغا به پا نمود. باسکوت راهیتان کردم در دستانم فقط اثر انگشتان مانده و قطرات اشکی که آرام برسکوهای فللزی برروی هم غلتیدند و آواز دادند
فردا فصل شکفتن است
بیا باهم جشن شکوفه ها ی بهاری رادر زمستان بگیریم و فریاد زنیم زندگی ، ما هستیم درکنار هم هرچند با بالهای آهنی از هم جدا شدیم اقیانوسها موج موج آب بینمان حایل نمود. اما همه آن موج های آب را با باران مروارید امید معاوضه نمودیم. دست زنان سینه اندوه راشکافتیم تابسازیم وبنویسیم مازند ه ایم و خواهیم ساخت باتمام تلنگرهایی که هر چند گاه نوازشمان می کند که زیاد مطمئن نباشید اما عزیزانم با اطمینان به آینده ای روشن برای شما و مأوای دلتنگی هایمان را آذین عشق می بندیم تانفس داریم پس نفس مان به نفستان بنداست مراقب نفسهای نازنین تان باشید.